ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

دست خالی

دوستان سلام سلام صبح ما را پذیرا باشید مصور نیستیم مدتی ست پست بازی نداریم،دردانه مان طی یک عملیات تخریبی تمام عکس های مربوط به پست های بازی و از جنس خودت و حتی سیزده 94 را پاک کرد   اما مینویسیم کمی از جنس خودت هایی را که دوستشان داشتیم 1)دوست داشت آرایشگر شود و پیرایش کند ، گیسوان پیچ در پیچ جلوی سر را کوتاه کرد 2)برایمان کیک پخت ،چه کیکی! ما که در مجازیکده می گشتیم بخود امدیم کف آشپزخانه ی کوچکمان زرررررررررررررررد روی کابینت زرد و سفید و گاز هم الا ماشاالله روی شعله پخش کن یه لایه تپل آرد سفید و روی آردها یه لایه کپل زرچوبه و روی زرچوبه ها لایه ی تزیینی آجیل کیلویی فلان تومن کیکت را...
31 فروردين 1394

بدون عنوان

ماه دختم ماهرخ امشبم را ببخش از چشمانت خجالت میکشم چه طور شد ،که میشد کنترل شود، حتی فکر کردم؛ اما چنین تصمیم بدی گرفتم خستگی آشفتگی یا بدقلقی های نبودن پدرت هم! نمی توانست باعث چنین رفتاری از من باشد نمیتوانم عذر خواهی کنم اما مینویسم که عبرتم شود خدایا این ناشکری را بر من ببخش از غصه دست چپم درد گرفت       پ ن: حالا فک نکنی چه بلایی سرت اوردم جان مادر یه پس گردنی بود از زمان خودمون اما خیلی غصه می خورم کاش نمی کردم این کار خوب جنبه ی کتک داشت   ...
30 فروردين 1394

خواهرانه

برادری داریم کمیاب و حتی نایاب مرد شدنش را  نمیبینیم دوریم دور لحظه هایی که برنمیگردند و روزگاری آرزوی ما میشوند دماغمان میسوزد و دلمان هم ادامه ی مطلب شب تولد داداش بزرگس از فیسبوک علی برات نصف شب اوسر پر دردش را میسپارد به نماز و نوایی ارام با دل پراشوبش میخواند بی ساز در تنگ نای زمان دوان دوان می رسیدم خانه خسته از این شب سردو سر میز میبرد ریحانه ... او کتابش شده بادبادک خانگی سفره شب که مبادا دل ما داغ ببیند نرود اسیر تب باچش یکتایش همه دلهره این تن من پا به فرار ترسم از روز بدی که چش یکتایش را باز دهم روز قرار هر چه با او سر ناسازم را نی سازم او به ساز دل من میخواند میسازد روز هایم همه با کل وجودم ...
25 فروردين 1394

من مادرم؟!

و آنزمان که با اولین نگاه دوباره خلق شدم خود را مادر نامیدم و آنزمان که قطره قطره از وجودم تو را سیر میکرد خود را مادر دیدم نه! آنزمان که تا صبح چشمهایم خواب را به انتظار نشسته بود خود را مادر دیدم و آنزمان که دستانت را بدستم دادی و گامی کوچک بر دلم نهادی خود را مادر دیدم خود را با شنیدن  طنین مامااااان ،مادر نامیدم ؟ کی مادر شدم؟ من مادرم؟! این آزمون مادرانگی چقدر زمان دارد؟ هر روز،هر لحظه مرا به چالشی جدید دعوت میکنی! کی مرا لایق نام مادر خواهی دانست تو! کارت ورود من به آزمون مادرانه ای امید آنکه مادر باشم و نه کمتر!   ...
19 فروردين 1394

بدون عنوان

بعد از دوازده سال که عمریست پر ثمر ،چشممان روشن شد این توافق را به همه حتی خودمان تبریک میگویم امید انکه روزها شادتر از این لحظات را سپری کنیم خسته نباشید تیم دکتر ظریف  
14 فروردين 1394

بازی 102

فرزندم آنجا که به هر طریق  نمی توان گره از بخت خواب آلود باز کرد دیوانه وار به بخت بی اراده ی خویش بخند...     اولین بازی سال 94 را برای سفره ی 94 داشتیم باشد که شاد باشد کودکمان از انرژی هفت سین مان و ما مست شویم از رنگ و روی سفره ی امسال که انگشتان ظریف دلبرمان رنگیدش تخم مرغ های سفالی پیاله های سفالی و ... با عشقی که از دستان دلبرک ما گرفتند در جوار خورشید جان گرفتند و به سفره ی امسال ما جاااااااان دادند و من! من! با دیدن گل رویت جان تازه گرفتم جان منی! بهارم تویی،بخند که شکوفه باران شوم ...
6 فروردين 1394

سال نو مبارک

کمتر از پنجاه دقیقه به پایان سال و اغاز سال باقی مانده این سال را که حذف کنیم یک آغاز و پایان داریم و فاصله اش به اندازه ی سالی ست که حذف شد خدایا به خاطر سالی که گذشت سپاس و برای سال جدید هم سپاس این سال های کوچک را با تو و با نام تو آغاز میکنیم ای دگرگون کننده ی حال ها سالی سرشار از آرامش ، محبت ،شادی ،برکت و در نهایت سلامتی را برایتان ارزو دارم میرویم که این کمتر از پنجاه دقیقه را در خلوت تاریک شب مروری داشته باشیم بر 365 ی که بر ما گذشت   ...
1 فروردين 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد